خدایا کمکم کن
به نام خدا دختر عزیزم نمیدونم چرا سه روزه اینطوری شدی. من که دیگه کم آوردم. همش گریه میکنی و میخوای بغلت کنیم. فقط دو روز از آغاز خونه تکونی ما گذشته بود که شما یکدفعه یه کم تب کردی و بی قراریهات شروع شد. توی این موقعیتها که قرار میگیرم احساس میکنم نفسم دیگه یاری نمیکنه. بعد از رفتن مامانی من از نظر جسمی و روحی خیلی داغون شدم و با کوچکترین استرس نفس کم میارم و احساس میکنم راههای تنفسیم منقبض میشه. دیروز از صبح تا شب جمعا شاید نیم ساعت خوابیدی و خوشحال بودم که شب زود میخوابی ولی اصلا اینطور نبود شما مدام گریه میکردی و دوست داشتی راه ببریمت بعد از شام نفهمیدم چطوری دو ساعتی خوابم رفت و س...