زهرا نازنازیزهرا نازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات زهرا نازنازی

آخرین پست 1389 مروری بر سالی که گذشت

1390/1/3 17:43
708 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سال 1389یا  بهتره  بگم خداحافظ سال 1389
تو یکی از بهترین و زیباترین سال‌های زندگی من بودی درست مثل سال 1372 روز یکی شدن من و همسری و آغاز زندگی مشترکمون و سال1376 تولد پسرعزیزم و امسال که دلیلش بدنیا آمدن دختر نازنینم هست. حالا بیا ماه به ماه با هم مرور کنیم و ببینیم چطور بر من گذشتی!! ... (ادامه مطلب)

 

                

پیشاپیش سال 1390 بر شما مبارک باد

 

نظرات دوستان گلم


فروردین
هفت ماه میشد که دخترم در بطن من رشد میکرد و لحظه‌شماری‌های من برای در آغوش گرفتن و دیدن دختر نازنینم. نوروز 89 بخاطر شرایط جسمی و بارداری بیشتر در منزل بودم و استراحت میکردم وتلفنی سال نو رو به اقوام و فامیل تبریک گفتم. بهترین روزش سیزده بدر بود که با خواهر و برادرهام و خانواده‌‌هاشون در کنار هم بودیم و کلی خوش گذشت. 27 فروردین سیزده ساله شدن پسر عزیزم ...


اردیبهشت
ماه آخری بود که سرکار میرفتم. شرایط خیلی برام سخت شده بود از طرفی هم نگران بودم ازاین که دیگه نمیتونم سرکار برم و کنار همکارام باشم، همیشه از توی خونه موندن و فعالیت اجتماعی نداشتن هراس داشتم ولی بخاطر دخترم همه‌ی اینها رو قبول کردم ...
خرداد
شمارش معکوس برای ورود عضو جدید خانواده شروع شده بود. شرایط جسمی من بشدت سخت شده بود و شب‌ها اصلا نمیتونستم بخوابم. خلا نبود مادرم در این روزها خیلی محسوس بود ولی همراهی همسر و پسر عزیزم باعث میشد تا انرژی بگیرم و بتونم این روزهای سخت رو پشت سر بزارم و در 12 خرداد همزمان با شب ولادت حضرت زهرا(س) انتظار به پایان رسید و یکی از بهترین روزهای تاریخ زندگی من رقم خورد ...

تیر
شب‌ها و روزهای شیرین و پرمشغله‌ای رو پشت سر گذاشتیم خدا رو شکر که امتحانات پایان ترم پسرم به خوبی تموم شد و کمک خیلی بزرگی برای من بود. دل دردها و شب بیداری‌های زهرا نازنازی طاقت فرساترین لحظات این ماه‌ها بود. وقتی که با گریه‌های شدیدش من و بابایی و داداشی نمی‌دونستیم چیکار کنیم و هر کاری رو برای آروم کردنش انجام می‌دادیم ...


مرداد
یکی از بدترین ماه‌های زندگی من در سه سال اخیر، امسال 16 مرداد سومین سالگرد فراق و جدایی از مادرم رو در حالی که دختر نازنینم در آغوشم بود پشت سر گذاشتم. چقدر مادرم دوست داشت این لحظه رو ببینه. دقیقا دو روز بود که واکسن دو ماهگی نازگل رو زده بودیم و کلی بی‌قراری میکرد و به همین دلیل نتونستم درست در مراسم شرکت کنم ولی هرطور بود خودم رو به بهشت زهرا رسوندم ...


شهریور
اولین سالی که پسرم تصمیم گرفت روزه‌هاش رو بطور کامل بگیره و همزمان با نیمه ماه رمضان میلاد امام حسن مجتبی(ع) جشن تکلیفش رو برگزار کردیم. امسال من به دلیل شیردادن به دختری نمی‌تونستم روزه بگیرم ولی باید برای پسری افطاری و سحری آماده میکردم با یک نوزاد سه ماهه که دقیقا یادم هست تا سحر بیدار بود و گریه میکرد. پیوند آسمونی و مقدس حسین و عاطفه ‌جون و حضور زهرانازنازی در اولین جشن نامزدی زندگیش. راه اندازی وبلاگ خاطرات زهرا نازنازی و پیدا کردن دوستان خیلی خوبی که همدم خونه نشین شدن من هستند در این ماه بود ...


 

مهر
با بازگشایی مدارس کار من سخت‌تر شد. شبها که خیلی دیر میخوابیدم و چند بار هم برای شیردادن از خواب بیدار میشدم صبح هم ساعت 6 باید پسری رو بیدار میکردم و صبحانه آماده میکردم ... دلتنگیم برای برگشتن به سر کار هم اضافه شده بود و کلی خسته از بچه‌داری و نبودن مادر در کنارم ...

آبان
امسال در 19 آبان ماه سی و سومین سال زندگیم رو در کنار همسر مهربون و پسر دوست داشتنی و دختر نازنینم جشن گرفتیم. یک تولد چهارنفره که خیلی شیرین و جذاب بود. با هدیه و جشن زیبایی که همسرم برام تدارک دیده بود کلی شاد شدم و انرژی گرفتم ...

آذر
فرا رسیدن عید غدیر که یکی از اعیاد مهم ما سیدها محسوب میشه و تدارک و طراحی یک عیدی زیبا و بیاد موندنی برای اقوام و آشنایان که مورد استقبال همه قرار گرفت. واکسن 6 ماهگی زهرا نازنازی که از دو بار دیگه راحت‌تر بود و اینکه دیگه خدا رو شکر دل دردها و شب بیداری‌های نازگل خانم خیلی بهتر شده بود. مراسم تاسوعا و عاشورا و ادا کردن نذرمون امسال با حضور زهرا نازنازی حس و حال خیلی خوبی داشت و یک نذر دیگه که من سال گذشته برای اینکه خدا بهم دختر هدیه بده به نیت حضرت رقیه(س) کرده بودم هم ادا شد ...


دی
دیگه به خونه موندن و شرایط جدید عادت کردم و قبول کردم که فعلا چند سالی مهمترین وظیفه‌ی من نگهداری و مراقبت از بچه‌هاست تا اینکه دختری یه کم بزرگتر بشه و من بتونم به فعالیت‌های اجتماعی خودم ادامه بدم. نتایج امتحانات نوبت اول پسری با این که امسال اصلا نتونستم مستقیما بهش رسیدگی کنم خیلی عالی بود. بیقراری‌های نازگل دوباره بخاطر دندون درآوردن شروع شده و دوباره شب بیداری و گریه...


بهمن
زهرا نازنازی حسابی شیرین شده و با کارهاش دل بابایی و داداشی رو میبره. خدا رو شکر میکنم و ازش می‌خوام به تمام کسانی که آرزوی تجربه این لحظات رو دارند این هدیه‌ی الهی رو تقدیم کنه.
با اینکه گهگاهی حس میکنم خیلی سخته و راحتی‌های گذشته رو از دست دادم و از خیلی از خواسته‌ها و امورات شخصیم دست کشیدم ولی با یک خنده‌ی نازگل خانم  ...

اسفند
پیوند آسمونی و مقدس ایمان و سوده جون و حضور زهرا نازنازی در دومین مراسم جشن نامزدی. همیشه برام ماه پراسترسی هست. همه‌ی کارهای نیمه تمومی که در طی سال مونده رو باید جمع و جور کنی. خونه تکونی و آماده شدن برای استقبال از بهار با وجود یه دختر 9 ماهه‌ی کنجکاو و وقت‌گیر ... ولی ماه خوب و قشنگی برای من بود چون یکسری تغییر و تحول در محیط آشپزخونه برای رفاه و راحتی کار من بوجود اومد که بابت این موضوع کلی خوشحالم و از همسرم که توی دنیا برام تکه و باعث افتخارم هست، سپاسگزارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)