بیقراری بخاطر دندون درآوردن
امروز شما از صبح که بیدار شدی همش بیقرار بودی. دیشب هم تا صبح هر نیم ساعت یه بار از خواب بیدار میشدی و شیر می خوردی. نمی دونم چرا اینطوری شده بودی!
فکر کنم به خاطر دندونات باشه. آخه هر شیی رو با حرص به لثههات میکشی. به همین دلیل من امروز نتونستم هیچ کدوم از کارای خونه رو انجام بدم و همش شما رو بغل کردم. بالاخره با مالیدن ژل مخصوصی که دکترت داده بود تا در مواقعی که خیلی اذیت میشی برات به لثه هات بمالیم و دادن چند قطره استامینوفن یه کم آروم شدی.
تازگیها هم که اصلا دوست نداری حتی برای یک لحظه تنها بمونی. همش دوست داری یه نفر تمام وقت پیشت باشه و باهات بازی کنه و یا میخوای توی بغل باشی.ظهرها با رسیدن بابایی و داداشی کلی ذوق میکنی و همهی غرغرهات تموم میشن. امیدوارم هر چه زودتر مرواریدهای نازنینت نمایان بشن و اینقدر اذیت نشی عزیزم.
پی نوشت اول: پنجشنبه صبح بابایی عمل چشم داره، من از حالا کلی استرس دارم ، امیدوارم مشکلی پیش نیاد و عملش به راحتی انجام بشه. (دوست جونا برامون دعا کنید)
پی نوشت دوم: امتحانات نوبت اول داداشی شروع شده. دیگه کمتر میتونه با شما بازی کنه و بیشتر باید درس بخونه.
پی نوشت سوم: ١٠ دی ماه سال گذشته یکی از بیادماندنی ترین اتفاقات زندگیم رخ داد. که خیلی دوستش دارم. اگر دوست داشتید بدونید اون اتفاق چیه اینجا کلیک کنید.
من این شخصیت کارتونی رو خیلی دوست دارم