زهرا نازنازیزهرا نازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات زهرا نازنازی

سالگرد یکی شدنمون +این روزهای عسلک + یک روز خوب

1390/11/11 3:11
751 بازدید
اشتراک گذاری

 به نام خالق عشق

هفدهم دی ماه سال ...  در یه روز سرد زمستونی که برف همه جا رو سفید پوش کرده بود من و بابایی با هم پیمان بستیمکه در کنارهم زندگی مشترک و عاشقانه مون  رو شروع کنیم و تا آخر عمرمون باهم باشیم.

 

تقدیم به همسرمقلب که تمام زندگی من است: بهترینم به مرغان عاشق سپرده ام که برای تو، هزاران گل مریم از دشت آرزوها، هزاران ستاره ی تابنده از آسمانها و هزاران دریا عشق از اقیانوس مهربانی تقدیم کنند ومیگویم باش با من که همه‌ی رهگذران میگذرند ولی تو تنها ماندنی هستی. آنها خوبند ولی خوب تر از خوب، تویی.


هدیه بابایی به من  البته اگه عسلک اجازه بدن  


 شام اون شب شنـ یسل مرغ همراه با جوجوی خوشگل و خوشمزه، ترفندی برای سیب زمینی خوردن عسلک

تکه کلام این روزهای زهرا نازنازی: (مامان دونم =مامان جونم) 1000 بار در روز و منقلبماچ

غذای مورد علاقه: لوبیا پلو ، سبزی پلو

سرگرمی ها: باز کردن کشوهای میز داداشی و کشف وسایل ریز و درشت و مختلف، خالی کردن وسایل کیف مامان و دوباره همه چی رو داخلش گذاشتن، انداختن پول توی قلک، باز و بسته کردن در شیشه‌ی شربت ، درآوردن لباس عروسکها، نقاشی روی دیوار، تماشای برنامه پنگولو مل مل

(دیروز چند تا تکه سیب گذاشتم توی بشقاب تا بخوره و رفتم توی آشپزخونه، دقایقی بعد، هرچی صداش کردم دیدم خبری ازش نیست، متوجه شدم کیف من رو برداشته برده توی اتاق داداشی و داره تفتیش می کنه، گفتم: عزیزم کیفم رو بـــده، با دست اشاره به بیرون از اتاق کرد و گفت: ( بویو دیب =  یعنی برو سیب بخور )

بزرگترین خرابکاری این روزها: ساعت 1 نیمه شب، آغاز تلاش برای خوابوندن زهرا نازنازیاوهیک لحظه با داداشی در مورد امتحان فردا داشتیم صحبت میکردیم که صدای مهیبی از آشپزخونه شنیده شدتعجب شونه تخم مرغی که بابایی خریده بود و روی میز گذاشته بودم و هنوز فرصت نکرده بودم بزارم داخل یخچال، فقط چندتا ازش سالم موندخنده

 

نظرات دوستان عزیزمقلب                          ورود به وبلاگ داداشیقلب

********************************

یک روز خوب: دوشنبه طی قراری که با بابایی گذاشته بودیم وقت صبح تا ظهرشون رو خالی گذاشته بودنقلب و بعد از اینکه داداشی امتحانش رو داد، ساعت 10 صبح از خونه رفتیم بیرون و کلی بهمون خوش گذشت ... اینجا کلیک کنید و بقیه ماجرا رو همراه تصاویر ببینید.

پی نوشت: در پست قبل چند نفر از دوستان پرسیده بودن شما هر ماه برای دخترتون جشن میگیرید و کیک میخرید؟ در جواب رفتم به بخش ماهگردهای زهرا نازنازی دیدم هرماه کیک نخریدیم. ولی در کل از نظر من یادآوری مناسبتهای مختلف برای شاد بودن و از روزمره‌گی دراومدن زندگی با خریدن یک کیک کوچولو و دور هم بودن و عکس گرفتن خیلی خوب و ضروریه. 

یه سوال از مامان هایی که تازه واکسن 18 ماهگی رو پشت سر گذاشتن: با گذشت یک ماه جای تزریق واکسن روی پای زهرا نازنازی، به اندازه ی یک گردو، حالت گرد و سفت شده با دکترش که مشورت کردم میگه مشکلی نداره ممکنه تا شش ماه دیگه طول بکشه تا خوب بشه! می خواستم بدونم بچه های دیگه هم اینطوری شدن؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)