10 ماه و 10 روز و 10 ساعت
امروز 10 ماه و 10 روز و 10 ساعته که ما با هم هستیم و خداوند رو به خاطر این هدیه الهی شاکرم.
این روزها حسابی کنجکاو شدی و هر لحظه در حال یادگیری کارهای جدید هستی. اکثر کارهایی که انجام میدی با آگاهی هست . از ایام عید هر وقت موسیقی یا آهنگی میشنوی سریعا اقدام به نانای نای میکنی وقتی بابایی یا داداشی از در خونه میرن بیرون متوجه میشی و دوست داری باهاشون بری بیرون. دیگه وقتی باهم میریم پیاده روی توی کالسکه ات اصلا نمیخوابی و با دقت تمام به اطرافت نگاه میکنی گاهی هم شروع به آواز خوندن می کنی.تازگیها یاد گرفتی گوشی تلفن یا موبایل رو ببری سمت گوشِت و الو کنی . به شدت در تلاش هستی تا زودتر راه بری و هر لحظه روی پاهات می ایستی و این کار رو تمرین می کنی.
عاشق اتاق داداشی هستی در اولین فرصت ممکن میری سراغ کشوهای کمدش و کیف مدرسه اش مثل اینکه دوست داری هیچ چیز داخلشون نباشه وسریعا خالیشون میکنی بعدش پیش بسوی سی دی های بازیش و همه شون ...
روی زمین چیزهایی رو پیدا میکنی که ما با چشم غیرمسلح نمیتونیم ببینیم و سریعا هم میبری داخل دهانت و محکم دهانت رو می بندی و من رو نگاه میکنی. ظاهرا متوجه شدی من روی این قضیه حساس هستم چون گاهی الکی دستت رو به سمت زمین میبری و نشون میدی چیزی رو برداشتی و داری میزای توی دهانت ...
یه خبر خوب
٢ روز دیگه یعنی ٢٨ فروردین تولد داداشی هستش
دوستان خوبم همگی روز یکشنبه به یک تولد وبلاگی دعوت هستید