19 آبان، روزی که پا به عرصهی هستی نهادم ...
به نام خدا
هر سال در پاییز بدنیا میآیم، تازه می شوم، یک سال بزرگ تر با تجربه های بیشتر به زندگی سلام می گویم و خزان، بهار من می شود.
سالی که گذشت یکی از بهترین سالهای عمرم بود به دلیل اینکه با شما خوبان آشنا شدم و دوستانی پیدا کردم که در طی سالهای گذشته هرگز نداشتمشون
دسته گل رز زیبا از طرف همسره بی نظیرم
دیروز طی یک نگاه گذرا به سال گذشته، نامهای برای خودم نوشتم و کارها و اهدافی که دوست دارم بهشون برسم رو دسته بندی کردم تا امسال با توکل به خدا و پشتکار خودم و همراهی خانوادهام بتونم انجامشون بدم.
دیشب یکی از بهترین جشن تولدهای عمرم در کنار همسر مهربون و عزیزم، پسر و دختر نازنینم که عاشقانه دوستشون دارم و خواهر مهربونم و خانوادهی عزیزش (فاطمه ی قشنگم) که بدون اطلاع قبلی ساعت 11 شب از سمنان جهت غافلگیر کردن بنده اومده بودن (البته ظاهرا چند ساعت قبل با همسری هماهنگ کرده بودن) برگزار شد.خواهر خوبم با این کارت خیلی شاد شدم وبابت هدیه ها از شما و بهترین شوهرخواهردنیا که مثل برادر بزرگم بهشون ارادت دارم و برام عزیز هستند تشکر میکنم. الهی همیشه تندرست و برقرار باشید.
کیکی که پسر عزیزتر از جانم برام خریده بود
بقیهی تصـــاویر رو اینجا ببینید
همسرانه : امیدوارم با گفتن این جمله بتونم احساس قلبیم رو نسبت بهت ابراز کنم ((عزیزم از صمیم قلبم به داشتنت افتخار میکنم))
مادرانه: امسال پنجمین جشن تولدی هست که بدون حضوره فیزیکی مادرم برگزار شد، با یه عالمه دلتنگی نامه ای برای مادر عزیزم نوشتم.
تولدانه: 18 آبان تولد فاطمه جون(یاسمن) دختر دایی عزیز زهرا نازنازی مبارک امیدوارم در زندگیت خوشبخت و سربلند باشی
تشکرانه: پنجشنبه هفته ی گذشته ساراجون تماس گرفت و گفت برای جمعه ناهار همراه با آبگوشت دستپخت آقا احسان میان خونهی ما. اصرارهای من برای اینکه فقط خودشون بیان و ناهار درست کردن رو به من محول کنند بینتیجه بود. انصافا آبگوشت عالی بود البته یه عالمه سوغاتی هم برای ما از سفری که به ملبورن داشتند آوردند و کلی ما رو شرمنده کردن. امیدوارم پایدار باشید