زهرا نازنازیزهرا نازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات زهرا نازنازی

این روزهای ما + ماه محرم + پست جامونده از آخر آبان ماه

1390/9/9 1:16
294 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

حال و هوای این روزهای ما اصلا تعریفی نداره فرا رسیدن ماه محرم، دلتنگی‌های من برای مادرم، بیماری و غرغرها و بی‌خوابی‌های عسلک، حجم بالای درسها و ساعات زیاد در مدرسه بودن داداشی، سرمای هوا که باعث میشه همش توی خونه بمونیم و ...


دخترکم بعد از در اومدن اون دوتا دندون سخت، با این که خیلی مراقب بودم سرما نخوره، آبریزش بینی و سرفه‌هاش شروع شد و بلافاصله بردیمش پیش دکترش تا هر چه زودتر مداوا بشه، بعد از چکاپ ماهانه که خدا رو شکر نمودار رشدش خوب بود، آقای دکتر با نگاه کردن گلوی نازنازی گفتن یه مقدار قرمزه و هنوز عفونت نکرده بهتره برای پیشگیری آمپول بهش بزنیم تا زودتر خوب بشه و دیگه مریضیش عود نکنه، بی توجه به مخالفتها و نگرانی های من اینکار انجام شد. خدا رو شکر دخترکم زیاد اذیت نشد و زود یادش رفت.

 این روزها عشق 17 ماهه و 26 روزه ی ما اینقدر کنجکاو و بلا شده وبعضی کارهاش مثل پسرهاست که گاهی بابایی سعید صداش میکنه (سعید به دلیل تشابه اسمی که با نام پدرش داره)

 بقیه‌ی تصاویر رو با همون رمز همیشگی اینجا ببینید 

من نمی دونم این خانوم خانما از بدو تولد چرا با خواب شب مشکل داره و حالا هم بیماریش باعث تشدید این مشکل شده، به حدی که همش میگه منو در آغوش بگیرید و راه ببرید. امشب به یاد بدو تولدش کالسکه رو آوردم توی حمام و چرخ هاشو خوب شستم و عسلک با راه بردن کالسکه خوابیدن. این روزها بیشتر ما رو اینطوری صدا میزنه: مامانه = مامان بغلم کنم ، باباته= بابا بغلم کن، گاهی هم صبحها وقتی داداشی داره میره مدرسه بیدار میشه و با گریه و داداش گفتن های پشت سر هم میخواد که با داداشی بره بیرون.

 

 همیشه با فرا رسیدن ماه محرم سنگینیه خاصی روی قلبم حس میکنم و چهار ساله با دیدن جای خالی مادره مهربونم که عاشقه امام حسین ع بود این سنگینی بیشتر شده کلیـــــــــــک

رخدادهای آخر آبان ماه که بالاخره به ثبت رسید

به من زنگ بزننظرات دوستان مهربونمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)