زهرا نازنازیزهرا نازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات زهرا نازنازی

خدایا کمکم کن

به نام خدا دختر عزیزم نمیدونم چرا سه روزه اینطوری شدی. من که دیگه کم آوردم. همش گریه میکنی و میخوای بغلت کنیم. فقط دو روز از آغاز خونه تکونی ما گذشته بود که شما یکدفعه یه کم تب کردی و بی قراری‌هات شروع شد. توی این موقعیتها که قرار میگیرم احساس میکنم نفسم دیگه یاری نمیکنه. بعد از رفتن مامانی من از نظر جسمی و روحی خیلی داغون شدم و با کوچکترین استرس نفس کم میارم و احساس میکنم راههای تنفسیم منقبض میشه. دیروز از صبح تا شب جمعا شاید نیم ساعت خوابیدی و خوشحال بودم که شب زود میخوابی  ولی اصلا اینطور نبود شما مدام گریه میکردی و دوست داشتی راه ببریمت بعد از شام نفهمیدم چطوری دو ساعتی خوابم رفت و س...
19 اسفند 1389

یک شب زیبا + آغاز خونه تکونی

پنجشنبه شب 12اسفندماه   بابایی پیشنهاد دادند جشن  نهمین ماهگرد زهرانازنازی رو مهمون ایشون باشیم و با استقبال فراوان ما مواجه شدند. این ماه جشن ماهگرد شما خیلی بهمون خوش گذشت و در رستورانی که بابایی زحمت کشیدند موسیقی سنتی بطور زنده اجرا میشد . شما خیلی ذوق کرده بودی و حسابی دس دسی کردی .  با این کار بابایی کلی روحیه‌ام عوض شد. [ تقدیر و تشکر از همسر مهربونم ] زیبایی این شب وقتی دوچندان شد که همزمان با خارج شدن ما از سفره‌خانه ، برف شدید می بارید و همه جا رو سفید کرده بود. من هم که عاشق برف هستم ...
19 اسفند 1389

اینروزها (89/12/4)

به نام خدا   دیگه چیزی به رسیدن سال نو نمونده فقط چهار هفته . این روزها  تو ف کرخرید سال نو و خانه تکانی هستم و این در حالیه که دختر نازنین فعال و بازیگوشم زیاد فرصت خالی‌ برای من نمیذاره و یا خیلی کنجکاوانه میخواد در همه‌ی کارها سهیم باشه.   خدا رو شکر میکنم که تو و داداشی رو به من هدیه داده. امسال ذوق و شوق من برای فرا رسیدن عید نوروز خیلی زیادتر از سه سال گذشته است. آخه از سه سال پیش که مامانی دیگه کنار ما نیست عید برای من مفهومی نداشت ولی امسال دوست دارم هر چه زودتر برای خریدای شما و داداشی اقدام کنیم. دختر قشنگم یک هفته‌ای ...
12 اسفند 1389

پنجشنبه و جمعه ای که گذشت

به نام خدا خدا رو شکر از وقتی زهرا نازنازی بدنیا اومده دو تا از گل پسرای خانواده‌ی ما به جمع آقایون متاهل پیوستن. اولیش پسرخاله‌ی مهربونش و دومیش پسرعموی عزیزش حالا فقط مونده پسردایی زهرانازنازی که فعلا کسی حریف ایشون نشده و از پذیرفتن بار مسئولیت شونه خالی می کنه.   به امید خوشبختی و شادکامی همه‌ی جوان‌های عزیز پنجشنبه مراسم بله برون پسرعموی زهرا نازنازی (ایمان عزیز) بود . من اول با خودم فکر کردم چون ممکنه زهرا اذیت بشه در این مراسم شرکت نکنم ولی با اصرار بابایی و البته اشتیاق خودم دل به دریا زدم و با زهرا نازنازی راهی شدیم . ( آخه میدونین ما دیگ...
9 اسفند 1389

دنیای وبلاگی من

table.MsoNormalTable { line-height: 115%; font-size: 11pt; font-family: "Calibri","sans-serif"; } table.MsoNormalTable { line-height: 115%; font-size: 11pt; font-family: "Calibri","sans-serif"; } به نام خدا دنیای وبلاگی من با همراهی نی‌نی وبلاگ عزیزجهت ثبت خاطرات دخترم ساخته شد. نی‌نی وبلاگ که میگویم یعنی همدم و مونس من، یعنی موجودی که در این چندماه مانند یکی از اعضای خانواده‌ام شده است. دوستی که بدون هیچ چشمداشت ومنت خانه‌ای در این دنیای مجازی در اختیار من قرار داده است. من در این دنیا همسایه‌های خوبی دارم که هر روز صبح با امید دیدن روی ماهشان پنجره را باز میکنم. ما به خان...
3 اسفند 1389

میلاد حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق(ع) مبارک باد

فرخنده سالروز میلاد با برکت حضرت ختمی المتربت، آخرین فرستاده نور، حضرت محمد امین بر تمامی مسلمین جهان مبارک باد سالروز میلاد رئیس مذهب تشییع ششمین اختر تابناک ولایت و امامت حضرت امام صادق(ع) بر شیعیان و مریدان آن امام همام تهنیت و مبارک باد ورود به وبلاگ داداشی   نظرات دوستان گلم ...
2 اسفند 1389

بـــــــازی وبلاگـــی _ زنگ نقاشی

چند وقتی است که برنامه‌ای از شبکه پنج پخش می‌شود به نام بچه‌های دیروز کارتونهای قدیمی و خاطره‌انگیز را نشان می‌دهد. یک بخشی هم دارد برای نقاشی‌ها که بزرگترها  کودکانه نقاشی میکشند و می‌فرستند برای برنامه تا با اسم خودشان٬ نشان داده شود. درست مثل قدیم‌ها که تلویزیون نقاشی بچه‌ها را نشان می‌داد با این تفاوت که این بچه‌ها حالا خودشون مادر و پدر شدند . (لطفا روی شرح بازی کلیک کنید) با تشکر فراوان  از دوستان عزیزی که تا این لحظه ((سه شنبه ساعت 9 شب)) نقاشی‌هاشون رو فرستادند، به دلیل اینکه دیگر دوستان ب...
28 بهمن 1389

حضور زهرا نازنازی در جشن تولد پسرخاله اش

پنجشنبه شب  زهرانازنازی در جشن تولد ٢۵ سالگیه  تنها پسرخاله‌اش شرکت کرد و این درست موقعی بود که دو روزه زهراجونم یاد گرفته دس دسی کنه شب خیلی خوبی بود و کلی به همه خوش گذشت ( تشکر ویژه از خاله جون و زینب جون بابت تدارک این جشن ) لازم بذکره که ایشون در بدو ورود با دیدن چهره‌هایی که دیر به دیر می‌بینتشون اینطوری بود. امسال تولد حسین رو در حالی برگزار کردیم که نامزد خوشگل و نازش عاطفه جون در کنارش حضور داشت.  امیدوارم در کنار هم خوشبخت باشید. چهره زهرا نازنازی بعد از آشنا شدن با دیگران ...
23 بهمن 1389