زهرا نازنازیزهرا نازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات زهرا نازنازی

این روزها 8/2/90

1390/2/10 10:54
431 بازدید
اشتراک گذاری

✾◕ ‿ ◕✾سلام به دوستان مهربون و بامعرفتم✾◕ ‿ ◕✾

این روزها نازنازی خانم خیلی بلا شده وهر چی بزرگتر میشه وقت بیشتری باید براش بزارم. موضوعه خوابش همچنان نظم نگرفته و شبها اکثرا تا 2 نیمه شب بیداره تازگی‌ها وقتی من از کنارش پا میشم سریع متوجه میشه و شروع به گریه میکنه و هر یه ساعت یه بار هم باید شیر نوش جان فرمایند و دهانی تازه کنند

صبحها هم که داداشی میخواد بره مدرسه اگر کوچکترین صدایی بیاد ایشون بیدار میشن و روز از نو روزی از نو برای همین در کمال سکوت صبحانه‌ی داداشی رو براش میبرم در اتاقش و با صدای بسیار ضعیف باهم صحبت میکنیم

زهرا نازنازی و داداشی

خوراکی های مورد علاقه نازنازی:

میوه از هر نوع بسیار با شوق و ذوق  -  سوپ اگر گرسنه باشه  - سرلاک گاهی - کیک و بیسکویت - تخم مرغ با ترفندهای خاص خودش- آب هویچ و آب سیب گاهی -  دیروز هم داداشی بستنی خریده بود و کلی استقبال ...بغل

زهرا نازنازی

اولین باری که شما بستنی خوردی و خیلی هم دوست داشتی

خجالتچند روزی میشه که کشف جدید کردی و گهگاهی ....

زهرا نازنازی

نگاهی جدی به دوربین

این روزها زهرا نازنازی برای راه رفتن تلاش میکنه و گاهی با اصرار بابایی چند قدمی رو بدون اینکه دستش رو بگیره به جایی برمیداره ولی خیلی محتاطانه عمل میکنه و تنبل تشریف دارن. درست یادمه که  داداشی در 10-11 ماهگی با مهارت راه می رفت.

پی نوشت1: دیروز از محل کارم تماس گرفتند که اگر میتونم برگردم و مسئولیت یه قسمتی که قبلا خیلی دوستش داشتم رو برعهده بگیرم. اولش خیلی خوشحال شدم به خاطر اینکه هنوز به یاد من بودند و کارم رو قبول داشتند بعدش یه کم فکر کردم دیدم با وجود زهرا نازنازی نمیتونم جواب مثبت بدم در نتیجه یه کم دلم گرفت و ناراحت شدم و به این فکر افتادم که اگر مادرم در کنارم بود میتونستم ... یاد روزایی که بدون دغدغه میرفتم دانشگاه ، روزایی که ساعت‌ها بیرون بودم و اصلا نگران پسرم نبودم و مادر مهربونم چقدرحمایت و تشویقم میکرد برای درس خوندن ، برای سرکار رفتن و برای بهتر زندگی کردن ...

             کاش بودی تا دلم تنها نبود   تا اسیر غصه فردا نبود           

عشق من..........مادرم

با اینکه یه مهدکودک خوب در خیابون ما هست و فقط چندتا خونه با ما فاصله داره ولی اصلا دلم نمیاد دختر نازنینم رو بزارم مهد.

پی نوشت2: دارم برای رسیدن به جمعه‌ی دیگه (16 اردیبهشت) لحظه‌شماری میکنم. بعدا میگم ...

قلبنظرات دوستان گلمهورا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)