زهرا نازنازیزهرا نازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات زهرا نازنازی

ناز گل مامان 10 ماهه شد

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم بزودی با خاطرات اولین نوروز زهرا نازنازی و یه عالمه عکس بروز میشیم   وبلاگ داداشی  هم بروز شده ...
12 فروردين 1390

آغاز سال 1390

  اولین پست سال 90 رو در سومین روزش بعد از چند روزه پرمشغله مینویسم. اول از تمام دوستان خوبم  که با کامنتهای پرمحبت و اس‌ام‌اس های پرمهرشون سال جدید رو تبریک گفتند تشکر میکنم و امیدوارم سال خوب و خوشی داشته باشید. فعلا فقط تونستیم دیدن چندتا از بزرگترهای فامیل بریم و با وجود زهرانازنازی حاضر شدن و از خونه بیرون رفتن خیلی زمان میبره. ولی ایشون از این جریان خیلی راضی هست و کلا بیرون رفتن رو خیلی دوست داره ... (چندتا عکس در ادامه مطلب) سال 1390 مبارک   ورود به وبلاگ داداشی       ...
6 فروردين 1390

آخرین پست 1389 مروری بر سالی که گذشت

سلام سال 1389یا  بهتره  بگم خداحافظ سال 1389 تو یکی از بهترین و زیباترین سال‌های زندگی من بودی درست مثل سال 1372 روز یکی شدن من و همسری و آغاز زندگی مشترکمون و سال1376 تولد پسرعزیزم و امسال که دلیلش بدنیا آمدن دختر نازنینم هست. حالا بیا ماه به ماه با هم مرور کنیم و ببینیم چطور بر من گذشتی!! ... (ادامه مطلب)                    پیشاپیش سال 1390 بر شما مبارک باد   نظرات دوستان گلم فروردین هفت ماه میشد که دخترم در بطن من رشد میکرد و لحظه‌شماری‌های من برای در آغوش گرفتن و دیدن دختر ن...
3 فروردين 1390

تشـــکرانــه

به لطف خداوند و از دعای شما خوبان زهرا نازنازی حالش خیلی بهتره بخــــــاطر داشتــــن ... نعمت سلامتی  همسری مهربــان و فداکار پسر و دختری سالم و دوست داشتنی  دوستـــان مهربان و بامعرفت و نعمت‌هایی که من بدلیـــل کوچــکی در مقابل دریاــی بیــکران الطافــت زبانم قاصــر به بیانشان می باشد. **امیدوارم بنده‌ی شایسته‌ای برایت باشم** از شما دوستان خوب و عزیزانی که در پست قبل نظر گذاشتید و به من دلگرمی و انرژی مثبت دادید از صمیم قلب سپاسگزارم و با روحیه‌ای...
28 اسفند 1389

بیقراری بخاطر دندون درآوردن

امروز شما از صبح که بیدار شدی همش بیقرار بودی . دیشب هم تا صبح هر نیم ساعت یه بار از خواب بیدار میشدی و شیر می خوردی. نمی دونم چرا اینطوری شده بودی! فکر کنم به خاطر دندونات باشه. آخه هر شیی رو با حرص به لثه‌هات میکشی. به همین دلیل من امروز نتونستم هیچ کدوم از کارای خونه رو انجام بدم و همش شما رو بغل کردم . بالاخره با مالیدن ژل مخصوصی که دکترت داده بود تا در مواقعی که خیلی اذیت میشی برات  به لثه هات بمالیم و دادن چند قطره استامینوفن یه کم آروم شدی. تازگی‌ها هم که اصلا دوست نداری حتی برای یک لحظه تنها بمونی. همش دوست داری یه نفر تمام وقت پیشت ...
19 اسفند 1389

خدایا کمکم کن

به نام خدا دختر عزیزم نمیدونم چرا سه روزه اینطوری شدی. من که دیگه کم آوردم. همش گریه میکنی و میخوای بغلت کنیم. فقط دو روز از آغاز خونه تکونی ما گذشته بود که شما یکدفعه یه کم تب کردی و بی قراری‌هات شروع شد. توی این موقعیتها که قرار میگیرم احساس میکنم نفسم دیگه یاری نمیکنه. بعد از رفتن مامانی من از نظر جسمی و روحی خیلی داغون شدم و با کوچکترین استرس نفس کم میارم و احساس میکنم راههای تنفسیم منقبض میشه. دیروز از صبح تا شب جمعا شاید نیم ساعت خوابیدی و خوشحال بودم که شب زود میخوابی  ولی اصلا اینطور نبود شما مدام گریه میکردی و دوست داشتی راه ببریمت بعد از شام نفهمیدم چطوری دو ساعتی خوابم رفت و س...
19 اسفند 1389

یک شب زیبا + آغاز خونه تکونی

پنجشنبه شب 12اسفندماه   بابایی پیشنهاد دادند جشن  نهمین ماهگرد زهرانازنازی رو مهمون ایشون باشیم و با استقبال فراوان ما مواجه شدند. این ماه جشن ماهگرد شما خیلی بهمون خوش گذشت و در رستورانی که بابایی زحمت کشیدند موسیقی سنتی بطور زنده اجرا میشد . شما خیلی ذوق کرده بودی و حسابی دس دسی کردی .  با این کار بابایی کلی روحیه‌ام عوض شد. [ تقدیر و تشکر از همسر مهربونم ] زیبایی این شب وقتی دوچندان شد که همزمان با خارج شدن ما از سفره‌خانه ، برف شدید می بارید و همه جا رو سفید کرده بود. من هم که عاشق برف هستم ...
19 اسفند 1389